خانمانسوز بود،سنجد..
 
من و تو در رویا

کمی دل تنگی

 
 

خانمانسوز بود،سنجد..
ارسال شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, - 12:54

خانمانسوز بود، آتش آهی گاهی

ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی

گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید

سالک بیخبر خفته براهی گاهی

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود

بعزیزی رسد افتاده بچاهی گاهی

هستیم سوختی ازیکنظرای اختر عشق

آتش افروز شود برق نگاهی گاهی

روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع

روسپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
غزلی زیبا از معینی کرمانشاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب

بنشیند بر گل هرزه گیاهی گاهی

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی

دل برقصد ببر از شوق گناهی گاهی

اشک در چشم، فریبنده ترت می بینم

در دل موج ببین صورت ماهی گاهی

زرد رویی نبود عیب ،مرانم ازکوی

جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم

بهر طوفانزده سنگی است پناهی گاهی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


نويسنده یوسف؛سنجد